- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح امام حسن مجتبی علیهالسلام
هر آنچه نـاشـدنی هست با حـسن بشود دَمی که حضرت مُشکل گُشا حسن بشود به حُسنِ خُلق شود بین مردمان مَشهور کسی که بـارِ لبـش ذکـر”یا حَسن”بشود اسـیر حُـسن کـس دیـگـری نخواهد شد کسـی کـه دلبـرش از ابـتدا حسن بشود به دست قدرت خود چونکه قصد خلق کند مُـسلّم اسـت کـه صُنعِ خُـدا حسن بشـود هـزار سبط دگر هـم به مصطفی بدهند هـمیـشه، رابـع اهـل کـسا، حـسن بـشود عزیـز کـردۀ خـیـرُ النّـساست ، پس باید عزیـز حضرت خیـرُ الـوَرا حسن بشود به جز همان که ابا الحُجّت است، در عالم نـدیده ایم کـه جز مُـجـتبـیٰ، حسن بشود! أخُ الکـریم و إمام الـکریـم و إبـن کریم قـسم بـه ذوالکرم، آقای مـا حسـن بشود بـه سیـنـۀ احـدی دست رد نـخـواهم زد رواست صاحب ایـن ادّعـا حسن بـشود گـدای لقـمۀ نانی شدن، شـرافـت ماست شـبی که بانی این سـفره ها حسن بشود شـبی دقـیـق نـظر کرده ایـم و فهمـیدیـم حسیـن نیز پس از حذف”یا”حسن بشود میـان ایـن هـمـه دلدادۀ حسین،خـوشیـم به ایـنکه صاحب دلهای ما حسن بشود گریز هرچه که روضه ست کربلاست ولی گریـز روضۀ کـرب و بلا حـسن بشود که نـوجوان یـتیـمـی بـناسـت آخر کـار میان خون بزند دست و پا، حسـن بشود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
وقتی نگاهم را به بــاران مینـشانم وقتی كه خونِ دل ز دیـده میفشانم گُل میكند شوق تو و با جذبۀ عشق دل را به سوی سـامرایت میكشانم چون آیـنه محو جـلالت میشود دل مبهوت در قدر و كمالت میشود دل یـادت چـراغ خلـوت اندیـشۀ ماست مهرت همیشه در رگ و در ریشۀ ماست ای هـادی گمگشتگــان راه تـوحیـد خدمت به راه مكتب تو پیشۀ ماست بـر سـائـلان آستـان خـود كـرم كـن ما را به راه عشق خود ثابت قدم كن ای مظهـر كل صفـات حـق پرستی بخشیده از جام شرف بر عشق، مستی ما قطرۀ دریـای احـسـان تو هستـیم مـا ذره ایـم ای آفـتــاب كُـل هـستـی تـاریكی مـا را بـبخـشــا روشـنـائی ما را به اوج معرفت كن رهـنمائی ایمان شكـوفـا شـد ز گلــزار لب تو عـرفـان فضیلت یـافته از مذهب تو ای چـشمـۀ جـوشنـدۀ ایثـار و تـقـوا قـرآن شـده احیــا ز سعیِ مكتب تو تو رهـبر دین، شهـریـار مُلـك دینی تـو هــادی راه تـمـــام مــؤمـنـیـنـی تو كعـبــۀ دل هــایی و قبلــه نمـائی تو چون نسیم صبحگاهی جان فزائی گنجینـۀ قدر و كمـال و علم و دانش تو گوهـر ناب جـواد ابـن الرضائی جود تو جوشیده ز جود آن جواد است دنیا مرید و درگهت باب المراد است ای آن كه تابد نـور ایمان از نهادت شد جامعـه آئـینـه ای از اعـتـقــادت گر دشمـن بیـدادگـر بیـداد می كـرد گلبانگ پُر شور تو شد تـیغ جهادت روز عدو را بـا كلامت شام كردی مـوج ستـم را خـستـه و آرام كردی آنـان كه از روز ازل غـرق عنادند غافل ز روز محشر و روز معادند وقـتی قـدم در بـركۀ شیـران نهادی دیدنـد، شیران سر به پای تو نهادند ای آفــتـاب آسـمــان حـق پـرسـتـی در اختیـار تـوست نبض كُّل هستی ای آن كه قرآن در تجلایی جهانگیر با آیـۀ تطهـیــر كـرده از تـو تقـدیر دشمن هجوم آورد در شب بر سرایت بردند تا بـزم شـرابت با چه تقصیر وقتی كه بر بیدادگر لب را گشودی كاخ ستم را بر سرش ویران نمودی ای آن كه هستی از تو درس عشق آموخت خورشید مهرت چلچراغ عشق افروخت با آن همه قدر و جلال و راد مردی افسوس با زهر ستم جان و دلت سوخت تو سوختی تا نور حق روشن بماند پرپر شدی تا بـاغ دین گـلشن بماند ای مظهر صبر و وقار و استقامت ای اسـوۀ ایـمان و ایثـار و كـرامت امیــدوارم تـا بگـیــری بـا نگـاهـت دست وفائی را به صحرای قـیامت ای قـبلـۀ امیــد از مـا رو مگـردان در رستخیز از عاشقان ابرو مگردان
: امتیاز
|
بازگشت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به مدینه
دگـر ایـن کـاروان یـاسـی نـدارد که با خود شور و احساسی ندارد بـیـا ام الـبـنـیـن برگـشـتـه زیـنب ولـی افـســوس عــبـاسـی نـدارد ************ مزن آتش به جان ای نور عـینم مخوان از ماهِ مَـقطُـوع الیـدَیـنـم چه شد در کـربلا هستیِ زهـرا؟ حـسـیـنم وا حـسـیـنم وا حـسـیـنم ************* سرشته از غـم زهـرا گِـلش بود نـگـاه تـار زیـنـب قـاتـلـش بــود نـیـفـتاد از لـبـش نـام حـسـیـنـش اگر چه داغ سقـا بر دلش بود... ************* ولی زینب چه با احساس میخواند از آن بُهـبـوهۀ حساس میخواند کـنـار قـبــر زهــرا نـیـمـۀ شـب چقدر از غیرت عباس میخواند
: امتیاز
|
ترسیم حال ام البنین در بازگشت کاروان امام به مدینه
عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید ورود قافـله را از دهـان شهـر شـنـیـد مـسـافــران عـزیـزش ز راه مـیآیـنـد میان گـریه چو ابـر بـهـار میخـنـدیـد پس از تحـمـل یک انـتظار جـان فرسا عصای حوصلهاش روی کوچه میلغزید نشان قـافـله را با نگـاه مـضـطـربـش میان همهمه ها میگـذشت و میپرسید مـیـان زمـزمـه ها بوی مـرگ مـیآمد برای آن چه نـبـاید شـود کـمی ترسیـد بشیـر! حرف بزن! از حـسین میدانی هزار ماه و ستاره فدای یک خورشید خبر سریع تر از او ز کوچهها میرفت و بغض شهر در این سوگ بی کران ترکید گرفت دست به پهلو، شکست، طوفان شد به روی خاک نشست، ابر شد و خون بارید
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در بازگشت به مدینه
بشیر! اینجا که عقل و عشق مات ست مدینه، وادی صبر و ثـبـات ست مدینه، شهر خون، شهر شهادت مدینه، ساحل عشق و نجات ست مـدیـنـه! دیــدهام مـن کـربــلائـی که چشمم تا ابـد شط فـرات ست مدینه! با هزار انـدوه و حـسرت مرا یک سینه رنج و خاطرات ست چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! مدینه! من که با غـم هـمـنـشـیـنم جــهــان ســوزد ز آه آتـشــیــنـم شـمـیــم بـوسـتــان طـا و هــایــم شـکـوه لالــه زار یـا و ســیــنــم ببـین شـور حـسیـنی در نـگـاهـم بخـوان شوق شهادت از جـبـیـنم فـروغ دیــدۀ زهــرای مـظـلــوم پــنـاه خـلــق، زیـن الـعــابـدیـنـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! خلیل آسا به هـمت بت شـکـسـتم که فـرزنـد مـنـا و مـکـه هـسـتـم به روز من چه آوردند این قـوم! به جرم این که من یکـتـا پـرستم فـضا پـوشـیـده از ابـر سـتـم بود که روی نـاقـۀ عـریـان نـشـستـم چه شب هائی که با من گریه کردند غـل و زنـجـیـرهـای پـا و دسـتـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! کسی نگرفت غیر از غم، سراغم نـشـسـتـه لالـۀ صـحـرا به داغـم من آن مرغ شب آهنگم که باشد بـلور اشک زینب شب چـراغـم از آن روزی که گلچین غنچه را چید سـیـه پـوش غـم گـل هـای بـاغـم شـهـیـد زنــدهام من، شـاهـدم من شهـادت نـامـۀ من، درد و داغـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! اگرچه لاله، خود را وقف غم کرد چو من کی در صبوری قد علم کرد؟ اگر از هجر یک فرزند، یعقوب فروغ دیـدهاش را گریه، کم کرد مرا هفـتاد و دو داغ جگـر سوز پریشان روزگار و پشت خم کرد به گلزار ولایت هر چه گـل بود به شمشیر ستم، گلچین قـلـم کرد چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! کسی گـل را به چـشم تر نبـوسید کسی گـل را ز من بهـتر نبوسید کسی چون من گلش نشکفت در خون کسی چون من گـل پرپر نبوسید کسی غیر از من و زینب در آن دشت به تـنـهـائی تنِ بـی سـر نـبـوسید به عزم بـوسه، لـعـل لب نـهـادم به آنجائی که پیـغـمـبر نـبـوسیـد چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! چو گل در بستر خون دیدم او را چو برگ یـاسمن بـوسیـدم او را گل حسرت به دست، آسان نیامد سحـر از شاخـۀ غـم چـیدم او را به سـروستـان سبـز دل نـشـانـدم کــنـــار گــلــبــن امــیــدم او را گل صد برگ زهرا بی کفن بود خودم در بـوریـا پـیـچـیـدم او را چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! فـلـک، کـوس وداع آخـریـن زد ملک بر صبر زیـنب آفـرین زد ز میدان، اسب بی صاحب که آمد به تصویر گمان، رنگ یقین زد سکینه گفت در گوشش چه رمزی که آتش در دل آن بی قـرین زد؟ خـبـر دارم که آن اسـب وفــادار کـنار خـیمه ها سر بر زمیـن زد چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! مکن منعـم، مـدام ار گریه کردم غم خود را نهان در گریه کردم گلاب اشک من گلگون اگر بود به آن گـل های پرپر گـریه کردم بـه بـاغ کـربـلا بـا هـم سـرایـان به داغ شـش بـرادر گـریه کردم شب تنهائـیـم در خـلـوت خویش بر آن تنهای بی سـر گریه کـردم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! سـعـادت، مـنـتـهـای راه مـا بود شهـادت، قـصـۀ دلـخـواه مـا بود اگـر کـاخ سـتـم زیـر و زبـر شد اثــر در نــالــه و در آه مــا بـود پی روشنگـری از کـوفه تا شـام ســر فـرزنـد زهـرا، مـاه ما بود گهی دیر نصاری، مجلس انس! گهی ویرانه، خـلـوتـگـاه ما بود! چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! اگر خونـیـن، دل غـم باورم بود محـبـت هـای زیـنـب یـاورم بود مـیــان خـیــمــۀ آتـش گــرفــتــه به رأفـت، سایـۀ او بر سـرم بود اگر چون شمع از تب سوختم من هـمین پـروانه، دور بـستـرم بود شـهـیــد زنــدۀ تــاریــخ، زیـنـب نه تنها همسفـر، هـمسنگـرم بود چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! اگر با صد مصیبت روبـرو بود پـرسـتــار من غـمـدیـده، او بـود نــگــاه روشـن او، بــاغ امــیـــد حـضـور او بـهــشـت آرزو بود بـهـارش را خـزان کـردنـد، امـا مپـنـداری اسیـر رنگ و بو بود گهی چون گل، ز گریه غرق شبنم گهی چون غنچه، عقده در گلو بود چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! نه تنها زینب از دین یاوری کرد به همت کاروان را رهبری کرد بـه دوران اسـارت، بـا یـتـیـمـان نـوازش ها به مهـر مـادری کرد چنان کـوشـیـد در ابـلاغ پـیـغـام که در هر راه، پیغام آوری کرد گل افشان کرد محمل را، که باید به روی ماه نو، نـو آوری کرد! چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! نه سروستان بجا و نه چمن بود مصیبت پیش چشمش موج زن بود اگـر چـه از دیـار کـوفـه تا شـام به هرجا سر زدم رنج و محن بود پریشان خاطرم از شام، از شام! که آنجا خون روان از چشم من بود دم دروازۀ ســــاعـــات، دیــــدم به شادی کار مردم کف زدن بود! چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! محبان را غم محبوب، سختـست فـراق مهـربان خوب، سخـتـست زهستی دل بریدن، نیست مشکل ولی دل کندن از محبوب، سختست اگـر در سخـتی دوران شـنـیـدی صبـوری کردن ایوب سخـتـست خـدا دانـد که پیـش چـشـم زیـنب لب لعل حسین و چوب، سختست چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! ز صحرا، سـاربـانـهـا را بیارید درای کـاروانــهــا را بــیــاریــد من از یغماگران خواهش نکردم که خـلـخـال جـوانهـا را بـیـارید به تـاراج آنچه را بُـردید، بردید امـیـد خـسـتـه جـانـهـا را بـیارید به غارت رفته از ما جامه هائی که زهـرا رشـته، آنها را بیـارید چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش! به خاک غم، جبین سودیم و رفتیم طـریق عـشق پـیـمـودیم و رفتیم ز تـیـغ خــارهـا در ســایـۀ گــل نـسیـم آسا، نـیـاسـودیم و رفـتـیم به بـاغ سبـز هـسـتی، تا قـیـامت بـه داغ لالـه افـزودیـم و رفـتـیم به روی مرگ خندیدیم و گفتـیم: اگـر بـار گـران بـودیم و رفـتـیـم چه گویم از حدیث هجر و غم هاش؟ کمی کوفه مروّت داشت ای کاش!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
من که بر گشتهام از کرب و بلا هست در صحن دلم روضه به پا من که بی یـار و حـبـیب آمدهام به مـدیـنه چـه غـریـب آمـدهام دیـدهام داغ هـمـه هـمـسـفـران شـدهام هـمسـفـر خـونجـگـران دیـدگـانـم کـه ز غـم گـریـانـنـد روضه خوان بـدنی عـریـانـند بـدنـی که سـر او بـر نـی بـود پای آن سـر شده چهـره کـبـود بـدنی که مـوی من کرد سپـیـد زخم و داغ از سم مرکب ها دید آنکـه شد پـیـر غـم این دوران اشک او کرد عـدو را خـنـدان بیـشـتـر از هـمه من رنـجـیـدم داغ یک غـافـلـه یـوسف دیـدم گر قـد و قـامت من خـم گـشته داغ بـر دوش مـحـرم گـشـتــه من کـه پـیـغـمـبـر عـاشـورایـم خـجـل از مـادر خود زهـرایـم چونکه از یوسف خونین بدنش در کفم هست فـقط پـیـرهـنـش دلم از غصه یـارم تـنگ است آه سوغات سفر خونرنگ است منکه از داغ حـسیـن افـسـردم کاش در کرب و بـلا میمردم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
بـاز آمـدم از سـفـر مـدیـنـه راهــم نـدهـی دگـر مـدیـنـه هفتاد و دو داغ روی داغـم آتـش زده، بر جـگـر مـدینه راهم ندهی به خود که دارم از کرب و بـلا خـبـر مدینه با داغ حسین، چون کنم رو بـر قـبـر پـیـامـبـر مـدیـنـه؟ یک جامه، ز هیجده عزیزم آوردهام از سـفــر مــدیــنـه با هر قـدمم به پیش رو بود پشت سـر هـم خـطـر مدینه بودند مـواظـبـم به هـر گام هـفـتـاد بـریـده سـر مـدیـنـه والله به چـشم خـویش دیـدم چوب و لب و طشت زر مدینه هفتاد و دو داغ اگرچه میزد دائـم به دلــم شـرر مـدیـنـه والله که داغ آن سـه ســالـه خـم کرد مرا کـمـر، مدیـنـه شمشـیـر حـسیـن، بـودم امّا بر سنـگ شدم سـپـر مدیـنه گه در دل حبس، گه خرابه کردم شب خود سحر مدینه کشتند سکـینه را به گـودال روی بــدن پــدر، مــدیــنـه خورسندم از اینکه در، ره دوست دادم، دو نکـو پـسـر مدیـنه با آنهمه غم، مصیبت شام بود از همه سختتر مدیـنه در شام بلا به چشم تحـقـیر کـردنـد به ما نـظـر مـدیـنـه ای کاش شوند همچو «میثم» بر ما همه، نوحهگـر مدینه
: امتیاز
|
بازگشت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به مدینه
از این بانـو قـمـرها را گرفتند از این مـادر پسرها را گرفتند شنیده بچه هایش جـان سپردند به روی نیزه سرها را گرفتند تک و تنها میان کوچه میرفت که از آهـش گـذرها را گرفتند بشیر آمد؛ حسینش را صدا زد و از زینب خبـرها را گرفـتـند خبر آمد عمو دستش قـلم شد.. و بعدش هم کمرها را گرفـتند
: امتیاز
|
بازگشت کاروان سیدالشهدا علیه السلام به مدینه
هر روز میسوزی و خاکستر نداری تو سایه بر سـر داشـتی؛ دیگـر نداری خورشید بر نی بود و حق داری بسوزی دیدی به جز او سایهای بر سر نداری برگشتهای؛ این را کسی باور نمیکرد برگشتهای؛ این را خودت باور نداری میخواهی از بغض گلوگیرت بگویی از لایـی لایـی واژهای بـهـتـر نـداری هـر بـار یـاد غـربت مــولا مـیافـتـی میسوزی از این که علی اصغر نداری این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست سخت است آری سخت تر از هر نداری ما پای این گهواره عمری گریه کردیم یک وقت دست از لای لایی برنداری
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب در بازگشت به مدینه
عـمـر سـفـر آمـد به سر مـدیـنـه داغ دلـم شـد تــازه تـر مــدیــنـه فــریـاد زن اعـلام کـن خـبـر ده برگـشتـه زیـنـب از سفـر مدینه از کربلا و شام و کوفه سوغات آوردهام خـون جـگــر مــدیــنــه هـم دادهام از دست شـش بـرادر هـم دیــدهام داغ پــسـر مــدیــنـه جان مرا لـب تـشـنـه سر بریـدند هجده عزیزم را به خون کشیدند بر یـوسف زهـرا ز سـوز سیـنه
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
اى مـاه، مـسـتـنـیـر ز نـور لـقـاى تـو خورشید كسب فیض كند از ضیاى تو اى خاص و عام از كرمت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم؟ جویم که را که درد دل خود به او کنم؟ گر پرسد از تو دختر زارت چه گویمش روزی که در مـدینـۀ جـدّ تو رو کنم؟ یعقوب جُست گـمشدۀ خویش را و من در حیـرتم تو را به کجا جستجـو کنم؟ غسلت نداد کس که به نعشت کند نماز جز من کز آب دیـده دمـادم وضو کنم دردا حدیث درد و غـمت کم نمیشود تا روز رستـخـیـز اگر گـفـتـگـو کـنـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
بـگـذاریـد كـنـار بــدنـش گـریـه كـنـم بر تن زخـمیِ بی پیرهـنـش گریه كنم تا كه سر داشت نشد خون سرش پاك كنم بـگـذارید بـه زخـم بـدنـش گـریه كـنم چه غریبانه فـغـان كرد مـرا آب دهید بگـذاریـد به سـوز سخـنـش گریه كنم بگذارید گلم را كه فتاده است به خاك كـنـم از چـادر مـادر كفـنش گریه كنم ساربانان مـزنیدم به خـدا خواهم رفت انـدكی صبـر؛ كـنـار بدنش گـریه كنم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در خروج از کربلا
ایـن هــمـه راه دویــدم ز پــی دلــدارم به امیدی که در این دشت بـرادر دارم تو دعـا کـن به کـنـار بـدنت جان بدهم فـکـر هـمـراهـی بـا شـمـر دهـد آزارم اسب ها پـای خود از سیـنۀ او بردارید من هم از این تن بی سر شده سهمی دارم خیز و نگذار که ما را به اسیری ببرند من که از راهـی بـازار شدن بـیـزارم یک عبا داشتی و خرج علی اکـبر شد با چه از روی زمین جسم تو را بردارم به وداع من و تو خیره بُوَد چشم رباب خواندم از طرز نگاهش که منم دل دارم
: امتیاز
|
حالات و مصائب سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
تــه گــودال تــمــام بــدنـش مــی ســوزد خـواهری دید عـقـیـق یـمـنـش می سوزد نیـزه ها زیر حـرارت همگی ذوب شدند بی سبب نیست جـراحات تنش می سوزد کربلا ملک خودش بود، غریبی این جاست چه غریبانه کسی در وطـنـش می سوزد بی هـوا نیـزه ای آمد، همه مبهـوت شدند بعـد آن نـیـزه گـمـانـم دهـنـش می سوزد ماجـرای تـه گـودال مرا خـواهـد کُـشت دل من بـیـشـتـر از لب زدنش می سوزد گـیـرم اصلاً کـفـنـی بـر تن او پـوشیـدید قطعاً از داغی صحـرا کـفـنش می سوزد عصر شد، کرب و بلا مثل مدینه شده بود بانـویی گوشه ای از پیـرهـنش می سوزد پشت در یـا تـه گـودال چه فـرقی دارد؟ هر کسی ذوب علی گشت (من)ش می سوزد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در قتلگاه
این ها بـرای قـتـل من آهـنگ می زنـند "یا این كه طبل خاتمـۀ جنگ می زنند" این قـوم پُـر گـنـاهِ ریـاكــارِ رو سـیــاه با خون من به چهرۀ خود رنگ می زنند خونخـوارهای گـرگ صفت سیـنۀ مرا با پنجه های خونی شان چـنگ می زنند بغض علی به صورتشان موج می زند حتی به جسم بی سر من سنگ می زنند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسن مجتبی علیهالسلام
به نام آنکه تو را داده است نـام حسن درود احسن الارباب من؛ سـلام حسن ســلام بـر بــرکـات سـپـیـد ســایـۀ تـو که نور داده به خورشیدِ مستـدام حسن سلام بر درجـات زبـرجـدت که از او عـقیق دست سلیمان گرفـته وام؛ حسن عجیب نیست اگر خال هـاشـمیات را شبـانـه روز کـند کـعـبـه استـلام؛ حسن فـدای قـامت بـنـده نـواز تـو که نـمـاز به احـتـرام قـدت میکـنـد قـیـام؛ حـسن قبول نیست سجودی که پاش مُهر تو نیست رکوع بی تو رکوعیست نا تمام؛ حسن به خشت خشت ستون های عرش رب کریم نـوشتـه با قـلـم حُـسن، یـا امـام حـسـن شکست شیـشـۀ خـون دل شـما روزی به دست سـودۀ الـماس های شـام؛ حسن صلات ظهر، چه تشییع بی نظیری شد به لطـف بـدرقـۀ تـیـرها ز بـام حـسـن
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
مینـویسم جـگـر حـیـدر و زهـرا آمـد آفــتـاب سـحــر حــیــدر و زهــرا آمـد جـلوهای از هـنـر حـیـدر و زهـرا آمـد اولـیـن گـل پـسر حـیـدر و زهــرا آمـد نـیـمـۀ مـاه خـدا، قـرص قـمر پـیدا شد روزهام با رطب نام«حسن جان» وا شد چه جلال و جبـروتی چه جـمالی دارد گوشۀ لعـل لبش وه که چه خـالی دارد برتـرین سیـد دنـیـاست چه شـالی دارد زیـنـت دوش نـبـی سـیـر کـمـالی دارد مـادرش فـاطـمـه با خـنـدۀ او میخنـدد دور بازوش عـلی حـرز نجف میخندد کوری چـشم حـسودان چقـدر مـاه شده یـوسف از دیدن او معـتکـف چـاه شده نـقـش انگـشتـری اش «عـزة لله» شـده منکـر صلح حسن کـافر و گمـراه شده تیغ صلحش همه را از نفس انداخته است پسر عـاص چنین قافـیه را باخته است عاشق از جـلوۀ معشوق سخن میگوید از می و بوسه به پیـمانه زدن میگوید یک نفـر وقت مناجات به من میگوید: نیمه شب هرکه«الهی به حسن»میگوید از دل عرش به او فاطمه گوید«جانم» شب وصل است و الهی به حسن می خوانم دست خالی نرود هرکه به او رو بزند نـشده سائـل او پـرسه به هـر کـو بزند پیش او حاتم طایی است که زانو بزند یا حسن گوید و پیـوسته دم از او بـزند می نشاند همه را بر سر یک خوان نعیم چه می آید به حسن لفظ کـریم بن کریم در حدیث آمده که (عقل مجسّم) حسن است نـوۀ ارشـد پیـغـمـبر اکـرم حـسن است بازدم نام حسین بن علی، دم حسن است حـیدر بی مَثَل خـط مـقـدم حـسن است مجتبی در همه جا بازوی تدبیر علیست مرتضی شیر خداوند و حسن شیر علیست از لب او صد و ده کوزه عسل میریزد آسمان پیـش قـدم هـاش زُحـل میریزد از سر و روی حسن واژۀ یل میریزد به خدا کرک و پر اهل جمل میریـزد ...اگـر او در وسط معـرکه پا بگـذارد نیزه چرخاندن او وه که چه دیدن دارد بانی جنگ جـمل داشت تـماشا میکرد تـیغ در دست حسن حـل معـما میکرد رجز حیدری اش بود که غوغا میکرد روی لب های علی خنده شکوفا میکرد ناگهان از وسط معرکه این صوت آمد سر بدزدید... حسن نه...ملک الموت آمد به علی رفته که تیغ سخنش برنده است مثل زهرا چقدر خطبۀ او کوبنده است این که در جنگ جمل زلزلهای افکنده است به گمانم دو سه تا قلعۀ خیبر کنده است رجزش ولولهای در دل صحرا انداخت نیـزۀ او شتـر سرخ جـمـل را انـداخت عـشق تو عـاشق بی تـاب عمل میآرد قـمـر روی تـو مـهـتـاب عـمـل میآرد خـم ابـروی تو مـحـراب عـمـل میآرد خـاک پـای تـو زر نـاب عـمـل میآرد روزها ذکر من این است و همه شب سخنم شـیـعـۀ حـیـدر و مـدیـون امـام حـسـنـم هرچه داری بده در راه خدا میخواهم در مناجات سحر از تو تو را میخواهم بیشتر از همه تـوفـیـق غـلامی خـواهم از شما یک سفر کرب و بلا میخواهم گنبدی را به روی صحن و سرایت بزنیم دو سـه تا پـنجـره فـولاد بـرایت بـزنیم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
امـشـب ای مـاه الـهـی آفـتـاب آورده ای اخـتـر تـابان ز برج بوتـراب آورده ای گـلـبن سبـز ولایـت را گـلاب آورده ای یا که از بـحـر نـبـوّت دُرّ ناب آورده ای شادی و وجد و سرور بی حساب آورده ای پای تــا سر احـمد ختمی مآب آورده ای کوثر طاها دلـت روشن تبارک زاده ای این مبـارک مـاه را ماه مبارک زاده ای ملک هستی غرق در انوار پا تا سرشده جلوه گر در ماه حقّ ماهی خدا منظرشده روشن ازخورشیدحُسنش چشم پیغمبر شده پای تاسرغرق شادی و شعف حیدرشده بر همــه معلــوم سـرّ سورۀ کوثر شـده یامـحـمّد، یا محـمّد دخـتـرت مـادر شده عزّت و مـجـد و جلال کبریایی را ببین در گل روی حَسن حُسن خدایی را ببین می توان دیدن جمال غیب رادر این جمال می توان خواندن چوذات بی مثالش بی مثال صاحبان عقل مات این جمال واین جلال عارفان دهر محو این صفات و این کمال کبریا وجه وعلی آیین و احمد خطّ و خال کرده بیت وحی را یکباره غرق شور وحال گاه حیدر داردش چون کعبۀ جان در بغل گه محـمّد گـیردش مانند قـرآن در بغـل حُسن ها برگرد شمع عارضش پروانه ای خُـلـدها از بوستـان طلـعـتش ریحانه ای حلم ها در پیش حلم حضرتش افسانه ای قـدسیـان در آستـان قــدس او بیگـانه ای اختران هریک به بحر رحمتش دُردانه ای آسمــان از کـوثـر احسان او پیمــانه ای ماه کنعان ولایت یـوسف زهـراست این اوّلین فرزند حـیدر دوّمین مولاست این دامن ماه صیــام امشـب دهد بوی حسن آسمان ها سجـده آوردنـد در کوی حـسن مهر،خود را کرده گم در پرتو روی حسن ماه،زیبایی گرفت ازحسن دلجوی حسن سورۀ و اللّیل،خود را بسته بر موی حسن آیـۀ والــشّـمس، گـردیـده ثنـاگوی حـسن ابر لطف و رحمتش بر خلق بارد بیشتر آنچه خوبان سر به دارند او بدارد بیـشتر این کریم اهلبیت این مظهرلطف خداست این امام دوّم این اوّل عزیز مصطفاست این فروغ سوّم این چارم نفر زاهل کساست این گرامی وارث صبرعلیّ مرتضاست این به صلحش فُلک سرگردان دین را ناخداست این صراط الله اعظم این امام مجتباست هم سپهری ها زعـیم اهلبیتش خوانده اند هم زمینی ها کـریم اهلبـیـتش خوانده اند روح اهل خلدو ریحان بهشت است این پسر بلکه طاووس گلستان بهشت است این پسر سرو خوشرفتار بستان بهشت است این پسر جان آل الله وجانان بهشت است این پسر آفتاب صبح ایوان بهشت است این پسر سیّد جمع جوانان بـهشت است این پسر ای تمام شـیعـیان این است مـولای شما ای جـوانان بهشت این است آقـای شـما سرّ دشمن بر ملا گـردیـد با صبر حسن جاودان دین خدا گردیــد با صـبر حسن حق ز باطل تا جدا گردید با صبر حسن هستی دشمن فـنا گردیـد بـا صبـر حسن نهضت عترت به پا گردید باصبر حسن کربلا کرب و بلا گردید با صـبر حسن دین اسیر انزوا می شد اگرصلحش نبود دست دشمن باز وا می شداگر صلحش نبود ای خط وخالت همه آیت درآیت یاحسن ای سپهر وحی را شمس ولایت یا حسن ای کلامت خَلق را نـور هدایت یا حسن ای خروشان بحر موّاج عنایت یا حسن ای یــمِ جود، ای کریم بی نهایت یا حسن ای جهانت جمله در ظّل حمایت یاحسن یا بن زهرا من نمی گویم ثنا گوی توأم تو کـریم عـالـمی من سائـل کـوی تـوأم سینه های سوخته شمــع شب تـار توأند طایران عرش صبح و شــام زوّار توأند عرشیان در عرش اعلا هم گرفتار توأند آسمان ها غـرق در دریای انـوار تــوأند ماه رویان ذرّه ای از مِهر رخسار توأند شهریاران بـرده های کوی و بازار توأند مهر توهم بحر ماهم فلک ماهم نوح ماست تربت بی زائرت بیت الحرام روح ماست تو ز وصف عرشیان و فرشیان بالاتری نو نبی راجان شیرین تو خدا را مظهری تـو کـتـاب الله روی سـیـنۀ پــیغـمــبـری تــو عـلیّ مرتضــایی تــو بتول اطهری تو امام مجتبی چشم و چــراغ حیــدری تو کریم عترتی تو دست لطــف داوری جودسائل؛عفومرهون و کرم مهمان توست چشم میثم در دو دنیا بر تو واحسان توست
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام مجتبی علیهالسلام
همای جان من سوی مدینه پر زند امشب دلم در محفل قدوسیان ساغـر زند امشب گمانم ذات ربالعالمین در این شب شیرین تـبـسم بر تـبـسمهای پیغـمـبـر زند امشب سلامالله بر این لیلۀ قـدری کــه زهـرا را مبارک ماه در ماه مبارک سر زند امشب محمد همچو باغ لاله از هم وا شده امشب تعالـیالله امیـرالـمؤمنـیـن بـابـا شده امشب شب است و نیمۀ ماه خدای داور است امشب شب عید حسن، میلاد سبط اکبر است امشب تعالی الله ای سادات عالم چشمتان روشن که قرآن محمد روی دست کوثر است امشب زیــارتـگـاه پیـغـمـبر بــود آیــیـنۀ رویش که بر آیات رخسارش نگاه حیدر است امشب ز پا تا سر همه میراث خـتمالمرسلین برده خدایی طلعـتـش دل از امیـرالمؤمنین برده تعـالیالله بر جـسمـش؛ سلامالله بر جـانش که میبوسد محمد لحظه لحظه همچو قرآنش ســلام آفــتـاب و آسـمـان و اخـتــران او براین ماهی که امشب فاطمه دارد به دامانش از آن ترسم که گویم کفر ورنه فاش میگفتم که حتی از خدا دل میبرد لبهای خندانش مـبارک باد این مـولـود بـر پـروردگـار او الا مـاه خـدا امـشـب تو بـاش آئـیـنـهدار او شـب عیداست ای یاران خبر سازید یاران را به فرق روزهداران ابر رحمت ریخت باران را جمال بیمثال خویش را بگشوده بیپرده خدا در ماه روزه داد عیدی روزهداران را امیرالمؤمنین در دست خود دستهگلی دارد که باید کرد قربانی به پایش گلعذاران را حسن نامش حسن خَلقش حسن خُلقش حسن خویش هـمانا حُسن نا محدود حـق پـیداست بر رویش سحر با ما جمال حیِّ سرمد را تماشا کن به خال و خط او قرآن احمد را تماشا کن به قـرص آفـتاب فاطـمه بر شـانۀ حـیـدر در این ماه خـدا مـاه مـحـمد را تماشا کن نه تنها در مـدیـنـه در تـمـام عالم هـستی به یُمن مقدمش خُـلد مخـلّـد را تمـاشا کن تـمـام آفـرینش مانـده در حـال سجـود امشب خدا هم جشن بگرفته است در ملک وجود امشب الا ای روزهداران شافع فردایتان است این جمال بیمثال خـالـق یکـتـایتان است این هنیئا لک مبارک باد،چشم جانتان روشن که جان جان عالم رهبر و مولایتان است این به پاخیزید وجان گیرید برکف ای سحرخیزان فروغ دل، چراغ روشن شب هایتان است این به شکر مقدمش با خنده باید ترک جان گفتن نه ترک جان سزد با ترک جان ترک جهان گفتن سلامالله بـر صـبر وی و صلح و قـیام او سماواتی؛ زمیـنی هـر دو تـسلـیم نظام او اگر فرمان آتشبس کند صادر؛علی عینی وگر از جنگ گوید وحیِ حق باشد کلام او توان از قلعۀ خیبر کند در چون پدر آری همانا صلح او تیغی است برّان در نیام او نـشـایـد کـرد انـکـار اقــتـدار و هـمت او را که در جنگ جمل دیدیم عزم و قدرت او را به هرعصر و زمان،تاریخ با ما این سخن دارد قیام کربلا خود ریشه ازصلح حسن دارد حسن با صلح و صبرخود حمایت میکنددین را اگرچه همچو حیدر بازوی خیبر شکن دارد به صلح و صبر و عزم و همت ایثار او سوگند که شیعه هرچه دارد ز آن امام ممتحن دارد هـمـانـا چشـم او بگـذشـتـه و آیـنـده را بـینـد امامش خوانده پیغمبر چه برخیزد چه بنشیند الا ای قبر بیشمع و چراغت کعبۀ دلها مزار بیچراغت تا ابد خورشید محفلها به قرآن میخورم سوگند کز اسلام و از قرآن تو با ایثار و صبرخود شدی حلال مشکلها تو خوردی خون دل تادین وقرآن جاودان ماند ولی قدر تو را نشناختند افسوس! جاهلها شهادت میدهم مـولا! تو برعالم امام استی نه بر عـالـم، حسینبنعـلی را هم امام استی سـلام انـبــیا بــر اشـک زوّار بــقـیـع تو دلم عمری است گـردیده گـرفتار بقیع تو به رضوان میفروشم ناز تا محشراگریک شب گذارم روی خود بر روی دیوار بقیع تو دری بگشا به رویم ازکرم ای یوسف زهرا که همچون شمع سوزم در شب تار بقیع تو خوشا آن شب که میثم همچوآه از سینه برخیزد سرشک خویش را بر خـاک پـای زائرت ریزد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای مــاه آســمــانـیِ مــاه خــدا! حــسـن خـورشیـد، مستـمـنـد تو از ابـتـدا حـسن روز نـخـست نـقـش جـمال تو را کشید نــقــاش حُـسـن بـا قــلـم ابـتــدا حـســن از شـرم آفـــتــاب رُخـت خـفـت آفـتاب در پشــت کـوههـا و پــس ابـرهـا حسن ترسم از این که عقل،خدا خوانَدَت به جهل از بس که دیده در تو جمال خـدا حسن از کـــائــنــات آمــیــــن شــود بــلــنــد دســت تو تا بـلـند شــود بـر دعا حـسن افکنـده گل صحیفۀ حُسنت چـو باغ گل از بوسـههای پـشت هـم مصـطفا حسن روح نــبی، روان علـی، قـلـب فاطــمه گیرد به یک اشارۀ چشمت صفا حسـن از صد هزار فیض مسیحا نکوتر است دردی کـه با دعای تو گردد دوا حسـن باب تو باب حاجت ارباب حاجت است ای عالمی به کوی تو حاجت روا حسن جـسم مــسیـح نـه کـه روان مـسیـح هم میگیرد از تبـسم گرمـت شــفا، حــسن گر قاسمت به عرصۀ محـشر قـدم نهـد بهــر نـجـات خــلـق کـنـد اکـتـفا حـسن گویی که از لب توعسل خورده مصطفی از بس که داده بوسه دهان تو را حسن یک جلوه از فروغ تو ماه است و آفتاب یک صحنه از بقیع تو ارض و سما حسن وقتی که جای دست خدامیشوی سوار حیف است پا نهی به سرچشم ما حسن باید رسول و حیدر و زهرا شوند گوش تا ذات حـق بـرای تو گـویـد ثــنا حسن بایــد نـبـی زیـارت حُـسـن تـو را کـنـد در لالهزار وحی به صبح ومـسا حسن زوّار توسـت جان و رواقـت بهشت دل بــالله بُـوَد مــدیـنـۀ تـــو قـلـبـهـا حــسن گنجد چگونه عرش به یک گوشۀ بقیع؟ ای گوشهای زخاک توعرش علا حسن روزی که نیست روز تو باشد کدام روز؟ جایی که نیسـت خاک تو باشد کجا؟حسن صـلـح تـو کـرد روز مـعـاویّـه را سیاه صــبـر تــو داد دیـن خـدا را بـقـا حسن از بــامـــداد اول خلــقـت تـو بـــودهای بنـیانـگـذار نهـضت کـرب و بـلا حسن آل نبـــی تـمام کریـمـــنـد و تــو شــدی مشهور در کرامت و لطف و عطاحسن خلـقـنـد میهمان و تویی مـیـزبان خـلـق ملـک وجــود آمــده مهـمـان سرا حسن عـمـری اگـر که بـنـد ز بنـدم جـدا کنند حاشا که لحظهای ز تو گردم جدا حسن وهابــیـان به زائـر تــو راه بــسـتـهانـد سد مــیکـشنـد دور مـزار تو، یا حسن بیـچـارههـای کــور دل پـست، غـافـلـنـد دارالـزیـارۀ تــو بُـــوَد قـلـب مـا حـسن دشمن چودیدخُلق خوشت رابه خنده گفت: غیرازتوکیست صاحب خُلق خدا؟حسن سوگند میخورم به خدا نیـسـت ناامـیـد هر کس که آورد به تو روی رجا حسن دست بریـدۀ پـسـر کـوچکـت بـس است در حـشـر بر نجـات همه ماسوا، حسن هرگوشه روزحـشردراز است سوی تو دست هزار «میثم»بی دست و پا حسن
: امتیاز
|